در منقبت امیرالمؤمنین علی (ع)
در منقبت امیرالمؤمنین علی (ع) | ||||
زهی حُکم تو را گردون مسخّر | مقامت ز انجم و افلاک برتر | |||
لوا و مسند و تختِ امامت | به هر حالی تو را گشته است در خور | |||
تو را لایق بود از لافتی تاج | تو را زیباست از لاسیف مغفر | |||
به حقّ ذات بی مثل خداوند | به حقّ حرمت نور پیامبر | |||
که بعد از مصطفی لایق ندانم | امامت را کسی بیرون ز حیدر | |||
ز بعدِ مرتضی در کلّ احوال | تولاّ کن به اولادش تو یک سر | |||
همه چون مصطفی در علم و عصمت | همه چون مرتضی پاک و مطهّر | |||
اساس علم و عصمت را همه اصل | درختِ شرع و حکمت را همه بر | |||
به عصمت هر یکی چون آدم و نوح | به حشمت چون سلیمان و سکندر | |||
چه ترسی؟ از عذاب و حول دوزخ | که ایشان مر تو را گشتند رهبر | |||
خروج مهدی صاحب زمان را | به قول مصطفی میدان مقرّر | |||
شود ظاهر به فرمانِ خداوند | ثواب اندیش و منصور و مظفّر | |||
طراز رایتش انّا فتحنا | سعادت یاور و اقبال همسر | |||
ردای مصطفی افکنده بر دوش | لوای فتح و نصرت در برابر | |||
گرفته فتح تیغش قاف تا قاف | رسیده صیت عدلش بحر تا بر | |||
ز نورِ طلعتِ خورشید فامش | مشام عالم علوی معطّر | |||
ز یُمنش جمله ملّتها مسلمان | ز جودش جمله درویشان توانگر | |||
جناب حضرتش گردونِ اعلا | فروغ طلعتش خورشیدِ انور | |||
دوان اندر رکابش خضر و عیسی | همه خدمت نما و مدح گستر | |||
ز بهر مرتبت بوسان زمینش | هزاران کسری و خاقان و قیصر | |||
بسان مصطفی پاکیزه اخلاص | چو یوسف نیک رای و خوب منظر | |||
طفیل ذات پاکش هر دو عالم | و لیکن مدّعی را نیست باور | |||
تو را گردیدهی معنی نشد کور | تو را گر نیست گوش معرفت کر | |||
به گوش هوش یک ره نیک بشنو | به چشم و دیدهی انصاف بنگر | |||
چو مدح آل پیغمبر خدا گفت | به چندین جای در قرآن مکرّر | |||
چه گردی؟ گردِ روباهان مکّار | طلب کن در عزیمت دین حیدر | |||
چرا در مزبله خر مهره جویی | رها کردی به دریا درّ و گوهر | |||
طریق آل عمران را نگهدار | چه گردی؟ گردِ مروان بد اختر | |||
طریق جنّتالفردوس خواهی | ز راه حبّ اهل بیت مگذر | |||
مسلّم گشت کاشی را که گوید | ثنا و مدحتِ مولای قنبر | |||