پای پیاده
عجب بزم مصفا بود ، در آن وادی که من رفتم
به هر سو عشق پیدا بود ، در آن وادی که من رفتم
به عشق زاده طاها قدم می زد محبانش
ز عشقش جمله شیدا بود در آن وادی که من رفتم
میان راهیان نور کـه پیرو هم جوان یکسان
عجب شوری هویدا بود در آن وادی که من رفتم
سراپا جود و احسان و کرم یکسر عیان دیدم
نمی دانم چه مـــاوا بود در آن وادی که من رفتم
ستونها را خلایق جمله با پای پیاده می نمودند طی
مسیرش معجز آسا بود در آن وادی که من رفتم
یکی راهی ،یکی ساقی ، یکی بانی یکی باقی
به هر سو راه پیما بود در آن وادی که من رفتم
برو سامع به کوی او ولی با معرفت بنگر
گداو شاه یکجا بود در آن وادی که من رفتم