دختر سه ساله
دختر سه ساله
دُرثمین گوهرِ رخشنده فام
دختر سه ساله ی نیکو کلام
کان ادب، معدن حجب وحیا
نیک صفت،بانو رقیه ست
نام
گرچه بود خرد ولیکن شود
حل مشاکل به دستش مدام
همچو عمویش به یقین درزمین
باب حوایج بود و با مرام
یاد من ازقصه شام جفا
آمد و دل غصه گرفته تمام
بعدِ شهید گشتنِ سبطِ نبی
آلِ حسین گشت اسیرِ ظلام
دید رقیه پدرش را به خواب
داشت سخن با پدر نیکنام
ناز و نوازش نمودش پدر
همره بابای خودش در کلام
جست زخوابش به آه و فغان
هرسو دوید ازپی بابا خرام
رفت کجا باب من ای عمه
جان
داشت کنار من هم اکنون مقام
ناله و فریاد ز بهر پدر
کرد در آن گوشهِ ویرانِ شام
شیون و افغانِ رقیه رسید
آنگهی بر گوشِ امیرِ ظلام
گفت یزید ناله و افغان زچیست؟
از چه بلند است صدای انام
گفت یکی دختر مولاحسین
می طلبد بابِ شهیدِ کرام
گفت برید بهر او در تشت
زر
رأس پر ازخونِ جدای امام
آه که آورد به ویرانه تشت
اشک ببارید همه چون غمام
گفت به زینب که ای عمه جان
نیست مرا میل و نخواهم طعام
زینب محزون به او عرض کرد
آنچه بخواهی بودت در نیام
آه که بگشود سرِ تشتِ زر
دید در آن رأسِ پدر در ختام
غنچه دهن باز نمود آن یتیم
گفت ز ظلم وستم آن ظلام
تو که نبودی چو مرا می زدند
برسر وصورت به چوبِ حزام
زندگی زین بیش نخواهم پدر
نزد تو آیم کنون والسلام
بر همه اعدای ستمگر زجان
لعنت حق گو تو سامع مدام
مفتعلن مفتعلن فاعلن