فکر فردا
دلا تا کی پی دنیا تویی حیران و دل افکار
بیا فکر سفر بنما ترا باشد سفر دشوار
ترا تا جان بود در تن به فکر و ذکر فردا شو
مهیا کن ز بهر رفتن خود توشه ی زینهار
اگر دَین کسی بر گردنت داری ادایش کن
که آسان بگذری از محنت و رنج و عذاب نار
تو نیکی کن که گردد خانه ی گورت چراغانی
وجودِ مسِ خود زر کن رها کن کرده ی اشرار
نگهدار از دروغ و تهمت و غیبت زبانت را
دل کس را مکن محزون ز خود ای صاحب گفتار
نما از کرده و ناکرده ی زشتت دمی توبه
پذیرد توبه ات را ذوالجلالِ غافرِ غفار
چشد تلخیِ جان کندن گدا و شاه همه یکسر
دهی جان را به آسانی اگر باشد خدایت یار
ترا دارایی قارون اگر باشد نمی ارزد
سوای یک کفن بردن متاعی نیست اندر کار
بود دنیا مکانِ کشتِ بذر نیکی و زشتی
هر آنچه بذر تو باشد شود حاصل همان مقدار
به هر راهی که رفتی نادم و درهم تو برگشتی
اگر خواهی سعادت سامعا بگزین ره هموار
21-09-1402
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن