درب شهر علم

شده راغ وباغ پر رنگ، ز قدومِ با صفایت
چمن و دمن بشد سبز ،ز وجودِ دلربایت

به ترانه خوانی بلبل، به درخت و شاخه ی گل
پرد هر طرف ز شادی ، بود عاشق لقایت

شب دی مرا گذر شد، سوی میکده ز مستی
همه باده نوش دیدم، به سرِ خُم ولایت

به درِ حرم برفتم ،به شکافِ کعبه دیدم
همه جا فضایلت بود ، چه بگویم از ثنایت؟

اگر از شجاعت تو، بزنم دم و بگویم
شده فتح باب خیبر، به دو دست کبریایت

لقبِ سخی ترا شد ، سخن از سخاوت آمد
به کتاب خود نوشته است، زسخای تو خدایت

تو که درب شهر علمی، وَنبی مدینة العلم
تو وصی مصطفایی ،بود این سِمت سزایت

ز عنایت ای شهنشاه به جوازِ سامعِ زار
به صفِ جزا بزن مُهر، تو برای این گدایت
چهارشنبه ۲۷ جدی ۱۴۰۲
فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن