ايدل اگر خواهي شوي ايمن تو در روز حساب

ايدل اگر خواهي شوي ايمن تو در روز حساب 
نعــت پيغمبر  زجان  برخوان  چون در خوشاب 

سيد الکونــــين ختــم انبيا ســـالــار ديــــــــن 

در درج لي مع الله  شــــــــافع يوم الــحساب  

اولي را اولين و آخــــــــــــــــــــــــري را اخرين 

شاه اقليم نبــــــــــــوت خسروي مالک رقاب

مقصد قل انما مقصود خــــــــــــــــلاق جهان 

واقف سر نهان قسام رزق شـــــــــيخ وشاب 

انکه گر ادم نمي بودي وجودش را شفيــــــع 

مي نيفتادي  دعايش نزد يزدان  مــــستجاب 

بريدم از جان و از جهان، دل؛ زدم دلم را به نام حيدر

قصيده اي در مدح مولا

 

بريدم از جان و از جهان، دل؛ زدم دلم را به نام حيدر

فرو نيارم به بنده‌اي، سر؛ منم غلام غلام حيدر

نه بنده‌اش خوانم و نه يزدان، نه خالقش گويم و نه مخلوق

شکاف ديوار کعبه بنگر، بخوان خطي از مقام حيدر

رخش نديده‌ست انس و جان هم، ملائک و اهل آسمان هم

که ره ندارند عرشيان هم، به محفل بار عام حيدر

طهور قرآن قرين جانش، يکايک آيات وصف شأنش

تمام نهج البلاغه سطري، ز بي‌کران کلام حيدر

طلوع ميلاد او زکعبه، بدايت حسن مطلع او

صلاي فزتُ برب کعبه، شکوه حسن ختام حيدر

چنان نگين 6 جهت به مشتش، چو زادره نُه فلک به پشتش

چو فرش هفت آسمان فتاده، به مسکنت زير گام حيدر

علي‌ست حق و علي حقيقت، علي‌ست شرع و علي شريعت

يلان گردن‌کش طريقت، هماره رام مرام حيدر

جهان خدايا! خراب گردد، اگر نگردد خراب مولا

فلک خدايا! دگر نگردد، اگر نگردد به کام حيدر

به هر رهي مي‌روم ره او، به هر دري مي‌زنم در او

ز لطف مولا کجا گريزم، که داده‌ام دل به دام حيدر

خيال خمياز? خماري، نشاني از خانه‌ام ندارد

از آنکه مست خم غديرم، از آنکه مستم ز جام حيدر

تمام عمرم به شوق چهرش، رسيده جانم به لب ز مهرش

که بشنوم در زمان مرگم، مگر نداي سلام حيدر

نَه گَرد اهل کَرَم نشانم، نَه گِرد اهل دِرَم نشينم

ز جمل? خلق بي نيازم، به شکر جود مدام حيدر

به کوه بنگر رکوع حيدر، به دشت بنگر سجود حيدر

به بحر بنگر قنوت حيدر، به آسمان‌ها قيام حيدر

عدالت از عين او بتابد، لطافت از لام او تراود

يداله از ياي او برايد، چو ذوالفقار از نيام حيدر

علي‌ست باطن علي‌ست ظاهر، علي‌ست اول علي‌ست آخر

تمام اين‌ها علي‌ست اما، نباشد اين‌ها تمام حيدر

 

به خدا که خلقت ماسوا، همه شد برای تو یا علی


به خدا که خلقت ماسوا، همه شد برای تو یا علی 

که بود طفیل وجود تو، همه ما سوای تو یا علی 


شجر وجود تو بارور، بشد از عنایت دادگر 

همه بود مقصد از این شجر، ثمر ولای تو یا علی 


چو گذشت از شه انبیا، به جلال و فضل و شرف تو را 

بگزید از همه ماسوا، به خدا خدای تو یا علی 


زلبت بروز مقال حق، به کف حواله نوال حق 

مثل و مثال تو جان حق، رُخ حق نمای تو یا علی 


ز رُخت بهشت کنایتی، ز کف تو بحر روایتی 

نفحات خُلد حکایتی، بود از لقای تو یا علی 


بود این صحائف نُه طبق، ز کتاب فضل تو یک ورق 

نرسد کسی به رضای حق، مگر از رضای تو یا علی 


تویی آن خدیو ملک خدم، تویی آن امیر حبش خیم 

که به فرق پادشهان قدم، بنهد گدای تو یا علی 


تو همان گزیده ی ایزدی، تو همان شهنشه امجدی 

که به عرش دوش محمدی، شده ارتقای تو یا علی 


کسی ار لطیفه سرا بود، که تویی خدای، به جا بود 

که چو کارهای خدا بود، همه کارهای تو یا علی 


همه کاینات دو کون را، شده ای تو رهبر و مقتدا 

اگر آن پیمبر پیشوا، شده مقتدای تو یا علی 


تو مَه سِپهر امامتی، تو گُلِ ریاض کرامتی 

تو دُرِ بحار شهامتی، سر و جان فدای تو یا علی 


چو تولدت شده در حرم، حرم از وجود تو محترم 

همه حرمت و شرف حرم، بود از برای تو یا علی 


چه ملک چه جن و چه آدمی، بی فیض و دفع بلا همی 

همه متکی همه ملتجی، به در سرای تو یا علی 


دل ما و مهر و ولای تو، لب ما و مدح و ثنای تو 

رخ ما و خاک سرای تو، سر ما و پای تو یا علی 


به غلامی ات شده متّصف، همه ممکنات کما تصف 

به مقام و فضل تو معترف، عدوی دغای تو یا علی 


متحیرم چه بخوانمت، چه بگویمت، چه بدانمت 

که سراست ز آنچه ستایمت، شرف و علای تو یا علی 


نه همین بود ز تو یا صفا، چمن و شریعت مصطفی 

که صفای باطن اصفیا، بود از صفای تو یا علی 


ز تو باب ظلم شکسته شد، ز تو خیل کفر گسسته شد 

سپر ضلال شکسته شد، به صف وغای تو یا علی 


طبقات خلق چو سر به سر، به در آورند ز خاک سر 

ز عذاب حق همه در خطر، مگر اولیا تو یا علی 


منم و ولای تو یا علی، منم و رضای تو یا علی 

منم و ثنای تو یا علی، منم و عطای تو یا علی 


بخدا که «ساعی» دلحزین بودش به حبّ تو دل رهین 

همه آرزو بودش همین که شود فدای تو یا علی 


طلبد ز حق که به عون وی، شودش به مدح تو عمر طی 

بردش بشور و نوا چو نی، همه دم نوای تو یا علی 


بود انتظار و رجای او، که ز راه لطف خدای او 

گذرد ز جرم و خطای او، صله ی ثنای تو یا علی

ای حرم خاص خداوندگار


حضرت زهرا(س)-مدح و شهادت



ای حرم خاص خداوندگار

 دست خداوند، تو را پرده‏دار

اُمِّ اَب و، بضعۀ خیر الانام

 مادر دو رهبر صلح و قیام

خوانده خدا، عصمت کبری تو را

 گفته نبی، اُمِّ ابیها تو را

چیست حیا؟ ریشۀ دامان تو

 کیست ادب؟ بندۀ فرمان تو

وقت خوشت، وقت مناجات توست

 شاد، پیمبر ز ملاقات توست

کس نبرد راه به سامان تو

 جز پدر و همسر و یزدان تو

هم ز پی عرض ادب، گاه گاه

 یافته جبریل در آن خانه، راه

مکتب تو، مکتب صدق و صفا

 خانۀ تو، گلشن مهر و وفا 

نیست عجب ‏گر به چنین مکتبی

 تربیت آموخته، چون زینبی

ای پدرت رحمةُ للعالمین

 مرحمتی کن به منِ دلْ غمین

من که ز احسان تو شرمنده‏ام

 دست به دامان تو افکنده‏ام

قدر تو یا فاطمه! نشناختند

 بر حرم حرمت تو، تاختند

تا که صنم جای صمد نصب شد

 حق تو و همسر تو غصب شد

حاصل آن طرح که بس شوم بود

 قتل تو و محسن مظلوم بود

شد سبب قتل تو بی ‏اختلاف

 ضرب در و، ضربت سخت غلاف

ای شده محروم ز ارث پدر

 عالم و آدم ز غمت خونْ جگر

عصمت یزدانی و، معصومه‏ای 

 زوج تو مظلوم و، تو مظلومه‏ای 

داغ غمت بر دل رنجور ماند

 قدر تو و قبر تو، مستور ماند

فاطمه! ای آن که خرد مات توست

 چشم (مؤیّد) به کرامات توست

 

باد نوروزي ز روي گل نقاب انداخته

باد نوروزي ز روي گل نقاب انداخته 


زلف سنبل را همي در پيچ و تاب انداخته 


سرخْ گل مانَد عروسي را كه هنگام زفاف 


جامه گلگون كرده، دست اندر خضاب انداخته 

المنّــة لله كـه بــه كــوي تو مقيمم  


المنّــة لله كـه بــه كــوي تو مقيمم        هـر دم رسـد از حلقه زلف تو نسيمم

اي خاك درت جنّت و فردوس نعيمم      در بارگهت چون سگ اصحاب رقيمم

صد شكر كز آغاز شدم نيك سرانجام

اي آنكه خدا گشته ز روي تو پديدار      دارم به خدا من به خداونديت اقرار

بستـم صنـما مـن ز سر زلف تو زنّار    خوانـدم صنمت ليك بر مردم هشيار

دست صمدستي كه شكستي همه اصنام

اي سرّ نهان سرّ نهان از تو چه پنهان  عالم همـه اندر صـفت ذات تو حيران

در شكّ و گمانند چه دانا و چه نادان     از چهره برافـكن دمي آن پرده امكان

تا رفع كني شكّ و گمان از همه اوهام

اي آنكه قضا بنده حكمت ز ازل شد       وي آنكه قدر امر تو را ضرب مثل شد

تعبير زحق حبّ تو بر خير عمل شد      ما بي عـمل و عمر همه صرف اَمل شد

نا كامم و خواهم دهي اي دوست مرا كام

هر كس كه ز ميخانه عشق تو خـورد مي           مستــانه ره خـلد بريـن را كند او  طـي

فيض تو چه فيضي ات كه لا يَلْحَقُهُ شيء           برده است مگر خضر به سرچـشمه او پي

كت مـي‌رود او بنده صفت بر اثر كام

اي آنكه حدوث تو قرين با عدم آمد       از جــود تو عـالم بوجود از عدم آمد

بطـحي ز طفيل حرمت تا حـرم آمد       هر خار و خسي در حرمش محترم آمد

ما خار و خس اين حرم و دل به تو آرام

اي دست خدا كار به ما گشته بسي تنگ طاعون به محبّان تو گرديده قوي چنگ

زين حادثه در هر نف نست خوش آهنگ           عار است به ما در بر اغيــار بود ننگ

حامي سوي ما باشد و در مهلكه اغنام

ترسم كه حسودان به من اين نكته بگيرند            كي آنكه امـيران تو بر مرگ اميرند

گر راسـت بـود امـر شــود تا كه نميرند  داني كه حسودان سخن حق نپذيرند

از نام گذشتيم چرا اين همه بد نام

زن طعن به طاعون كه از اينجا بگريزد در كشـور اعـدا رود آنجا بستيزد

بـا مـا نستـيزد كه زمـا مهـر تو خيزد    ز اشجار ولاي تو اگر برگ بريزد

ترسم نشود پخته ثماري كه بود خام

مـا را نبود واسطه‌اي غير حسينت       سوگند عظيمي است به جاه  حسـنينت

حق نبي و آل خصوصاً به حسينت       آن كشتـه شمـشير جفـا نور دو عيـنت

اين هايله را رفع نما با همه آلام

زان واســطه ما را نبـود بـرتـر و  بهتر در نزد تو اي شير خدا مير غضنفر

مائيم و حسيني چه به دنيا چه به محشـر            آن واسطه گر نيست قبول در داور

اي خاك به فرق من و اي واي بر اسلام

آن كشــته اگر چـاره اين غم نـنمايد       يــابد ز بــدان غير بدي هيـچ نيايد

مشكل كسي اين عقده مشكل بگشايد      او هي كند احسان و به احسان بفزايد

زان روي كه وحشي به جز احسان نشود رام

اي جان جهان جان جهان باد  فدايت    جان و دل ما بسته به زنجير ولايت

شد پير وفايي به ره مهـر و وفــايت     با جرم و گنه آمده بر درب سرايت

كز لطف وِرا پرده كشي برهمه آثام

هرچند كه ما صاحب جرميم و جنايت    از ما بدي و از تو همه لطف و عنايت

امّـا كـرم و جـود تو را نيست نهايت     در روز جـزا باز دو صد گونه عنايت

ساقي تو شررها زن از باده مرا بر جان





مداح شوشتري (ميرزا عبدالرسول)

 


در تهنيت عيد غدير و مدح و منقبت حضرت امير (ع)

 

ساقي تو شررها زن از باده مرا بر جان
بِرهان دگرم از اين برخيز و بيار از آن 

 

مستند از آن رندان در بزمگه کيهان
سرشار مرا خوشتر ساغر به سوي بستان 

 

زان باده خرابم کن کاباد شود ويران

گل چهره مرا آذر بر قلب مکدّر زن
يعني که ز جا دستي برخيز و به ساغر زن 

 

صد طعنه از آن ساغر بر لاله ي احمر زن
زين پس تو مرا پرچم بر قلّه ي خاور زن 

 

زيرا که بود خورشيداز پرتو ما رخشان

از نکهت فروردين گلها همه خندان شد
کوه از ورق نسرين چون روضه ي رضوان شد

 

صحرا و چمن رنگين از نرگس و ريحان شد
چون ساق بتان سيمين هر سرو به بستان شد

 

گرديده به يک پايي مستانه همه رقصان

اندر سر من مطرب شور دگر است امروز
کاين جام زمرّد پر از لعل تر است امروز

 

زين خامه ي مشک افشان ريزان گهر است امروز
باران ز لبش مرجان بر خشک و تر است امروز

 

گويي تو جواهر بار ابريست که در نيسان

عشقي است عجب امروز کاين خامه به سر دارد
چون زخمه ي تار از شوق بر صفحه مقر دارد

 

يکدم ز دو لب جاري صد تنگ شکر دارد
شيرين سخني مدغم با عنبر تر دارد

 

عطّار بگو بندد امروز در دکّان

در وقت سحرگان کز مرغ سفير آمد
بر گوش دل الهامم از حيّ قدير آمد

 

کاي بنده ترا، صهبا از خمّ غدير آمد
مي نوش که بر منبر فرخنده بشير آمد

 

آنکس که ز ما نازل گرديده به وي قرآن

شاهي که مهين تاجش بر فرق شد از لولا
اجلال خداوندي يکسر شد ازو پيدا

 

بر معني «لا» از وي گرديد عيان «الّا»
محکم شده در عالم زو نکته ي استثنا

[صفحه 260]

تا گشته ز حق باطل در کتم عدم پنهان

نازل ز خدا جبريل امروز به احمد شد
خندان چو گل سوري بر چهر محمّد (ص) شد

 

گفت ايکه فراز عرش بر کاخ تو مسند شد
امري به شما فوري از قادر سرمد شد

 

کاري به ظهور ايندم اوصاف شه مردان

آندم به غدير خم با شوکت و جاه و فر
بر پاي نمود آن شه در لحظه يکي منبر

 

از ماه رخش اصحاب چون خيل نجوم از هر
بالا شد و بر دستش بازوي شه صفدر

 

بر خلق بيان فرمود از جانب حق فرمان

کاي خلق نظر داريد اين لحظه سوي بالا
بينيد مرا بر دست بازوي شه والا

 

بر هر که منم مولا او راست علي مولا
چون من بودش پيدا افسر به سر لولا

 

مولاي پس از احمد باشد علي عمران

از مشرق طبعم زد خوش مطلعي از نو سر
چون خور که به صد حشمت طالع شود از خاور

 

يا آنکه شد از ظلمت ظاهر مگر اسکندر
کز افسر دارايي بگرفت همه زيور

 

تا آنکه نثار آرد اندر قدم سلطان

شاهي که به صولت شد نامش اسدِ رحمان
بر قبضه ي شمشيرش قهر مَلِکِ منّان 

 

آن حيدر خيبر گير آن صفدرِ هر ميدان
در معرکه ي عدوان تيغ غضب يزدان 

 

خونها شدش از صمصام جاري ز لب شريان

آنکس که ز جنّ و انس خوانند ورا، کرّار
از پرتو شمشيرش يک شعله جحيم و نار

 

بر قلب عدو تيرش چون برق که بر کهسار
از دست خداوندي کوهست بسي قهّار

 

دشمن نبرد در رزم جز جان به سوي نيران

زان باده ي صهبايي چون لعل لب دلبر
از همّت او سرشار امروز مرا ساغر

 

ليکن چکنم شعرم در منقبت حيدر
چون زيره که در کرمان يا ديبه که در شوشتر

 

آورده و يا «مدّاح» گوهر به سوي عمّان

با اين همه ي شوکت اي وارث پيغمبر
در کرب و بلا بنگر زينب شده بي ياور

 

بيمار تو در زنجير با حال دل مضطر
زنها به بيابانها شد خيمه پر از لشگر

 

اصحاب تو اندر خون اطفال تو سرگردان

از خاک نجف شاها يک لحظه سفر بنما
اي دست خدا دستي بر تيغ دو سر بنما

[صفحه 261]

از خونِ گلويِ خصم عالم همه تر بنما
بر نعش عزيز خويش از مِهر نظر بنما

 

بين يوسفت از گرگان گرديده به خون غلطان

اي شير خدا زين غم زينب شده خونين دل
چون شبل تو کرد آخر در کرب و بلا منزل 

 

اکبر به زمين بي سر ليلا به سوي محمل
گفتا که اميد من از وصل تو شد مشکل 

 

جز آنکه شوم تا شام بر صبح رُخت گريان

 

ماه من در پیش رویم من به هرجا منتظر       

ماه من در پیش رویم من به هرجا منتظر                     گه به شهر و گه به کوه و گه به صحرا منتظر   

هر چه را اندر بیان آرم بود در انتظار                            نه که تنها من همی باشم به دنیا منتظر

سید و عام و گدا و شاه و محتاج و فقیر                       دردمند و مستمند و عبد  و مولا منتظر

مجتهد و عالم و فاضل، فیقه و نکته دان                     عارف و معروف در پنهان و پیدا منتظر

فرق نبود در میان عام و خاص و شیخ و شاب               جاهل است و کامل و نادان و دانا منتظر



خدایی را سپاس آرم که هستی بر جهان بخشد

خدایی را سپاس آرم که هستی بر جهان بخشد

تحرک بر زمین و نظم گردش برزمان بخشد

بدنها را روان بخشد      روانها را توان بخشد

دهنها را زبان بخشد  زبانهارا بیان بخشد

که بشناسد خدا را بنده و حمد خدا گوید

بهر راهی خدا پوید  بهر حالی خدا جوید

           *

خداوندی که بر اجزای عالم حکم فرماید

ببخشد هر چه را شاید بگیرد هر چه را باید

ز خون بسته انسانی بدین صورت بیاراید

اساس خلقت یک پیل را در پشه بنماید

ز حکمت خاک و باد وآب وآتش را بیامیزد

ز قدرت ماسوالله را بمیراند بر انگیزد

          *

خوش آن خاتم که برخاتم ازاین گوهرنگین دارد  

خوش آن رهبرکه در غمها مدد کار چنین دارد                

خوشآن پیغمبرمرسل که اینسان جانشین دارد

خوشآن مولا که عبدی چون امیرالمومنین دارد

علی از مصطفی و مصطفی هم از علی نازد

که دینش را خدا از این دو رهبر جاودان سازد

                          اگر سجاده گردد عرش اعظم

اگر گویی اذان بر بام افلاک

                    گر از تکبیر گردد سینه ات چاک

اگر ضرب المثل گردد خضوعت

                          به حمد و قل هوالله و رکوعت

اگر در سجده صد ها سال مانی

                            خدا را از درون خسته خوانی 

 

غدیر خم بود روزی که حق بی پرده پیدا شد

هر آنکس را امید خام در سر بود رسوا شد

نه تنها در غدیر خم علی بر خلق مولا شد

قیام حضرت مهدی همی امروز امضاء شد

بود این روز را حافظ قیام روز عاشورا

برای حفظ این روز گرامی کُشته شد زهرا

               *

نبی الله فرا خواندی ولی الله را در بر

گرفتش دست اندر دست وپا زد برسر منبر

ببین قدرش که میسازد مقام آن حجت اکبر

گهی بر دوش پیغمبر گهی بر دست پیغمبر

نه تنها انبیا و اولیا در سیر روحانی

محمد (ص)هم ندارد اینچنین معراج جسمانی

                *

پس از حمد خدا احمد باسم ربک الاعلی

دعا کرد و ثنا گفت از ولی والی والا

که بر هر کس منم مولا علی او  را بود مولا

به هر نفسی منم اولا علی برنفس او اولا

محبش سرفرازو دشمن او سرنگون بادا

الهی والِ مَن والا الهی عادَ مَن عادا

                *

به اسم اعظم یزدان که نام یا علی باشد

به حق حق علی برحق بود حق با علی باشد

دلیل نفی لا و صحت الا علی باشد

اگر گویم بحول لله را معنا علی باشد

ازآن باشدکه در برخاستن هر کس که ره پوید

ز پیر ناتوان و کودک نو پا علی گوید

             *

هر آنکو راه دین پوید      علی گوید (2)

مسلمانی که حق جوید      علی گوید (2)

زبانی کان خدا گوید        علی گوید (2)

گیاهی کز زمین روید      علی گوید (2)

علی چون غیرحق برکس نمی پرداخت فکرش را

خدا خواهد که آرد بر زبان خلق ذکرش را

                     *

من اَ ر از غم پریشانم                علی گویم (2)

وگر از شوق خندانم              اگر بر لب رسد جانم

اگر برلب رسد جانم            به هر حالی که درمانم

بکامم تا زبان باشد                زبان تا در دهان باشد

برآرم سرچودرمحشر             به عشق  ساقی کوثر

اگر شادم ازو شادم اگر مستم ازو مستم

اگر روزی ز پا افتم بگیرد دست او دستم


دلم شكسته و مجروح و مبتلاى حسين

دلم شكسته و مجروح و مبتلاى حسين         طواف كرد شبى گِرد كربلاى حسين‌
شكفته نرگس و نسرين و سنبل‌تر ديد       زچشم و جبهه و جعد گره‌گشاى حسين

طراز طرّه مشكين عنبر افشانش      خضاب كرد به خون خصم بيوفاى حسين‌
به جاى غاليه بر روى خاك خون آلود          كمند غاليه سيماى مشك ساى حسين‌
زحلق تشنه او رسته لاله سيراب     ز خون كه موج زد از جانب قفاى حسين‌
قدر چو واقعه كربلا مشاهده كرد            ز چشم خون راند بر قضاى حسين‌
سپهر شيشه شامى پر اشك ياقوتى         كه آب مى‌طلبد لعل جان فزاى حسين‌
نشسته بر سر خاكستر آفتاب مقيم      كبود پوش به سوگ از پىِ عزاى حسين‌
جمال روشن خورشيد را غبار گرفت         كه در غبار نهان شد مهِ لقاى حسين‌
به روز معركه چون پاى در ركاب آورد     سوار ابلق دوران نداشت پاى حسين‌
بسوخت شامى ملعون چو ديو از آتش  نجم    ز برقِ صاعقه تيغ جان رباى حسين‌
در آن محل كه زبيداد، داد داده شود      سزاى خود ببرد خصم ناسزاى حسين‌
به روز واقعه‌اى ظالم خدا ناترس       بيا ببين كه چها كرده‌اى به جان حسين‌
خداى قاضى و پيغمبر از تو ناخشنود       چگونه مى‌دهى انصاف ماجراى حسين‌
حسين، جان گرامى فداى امّت كرد        سزاست امّت اگر جان كند فداى حسين‌
به روز حشر ببينى به دست پيغمبر           كليد گنج شفاعت به خونبهاى حسين‌
حسين را تو ندانى خداى مى‌داند       كمال منزلت و عزّت و علاى حسين‌
نكاح مادر او زير سايه طوبى        ببست با پدرش در ازل خداى حسين‌
غبار گَرد مناهى به دامنش نرسيد         ز عصمت گهر پاكِ پارساى حسين‌
هزار سجده كند آفتاب اگر روزى            به آفتاب رسد سايه رداى حسين‌
فروغ مشعله آفتاب را چه محل؟         به پيش پرتو قنديل پرضياى حسين‌
سراييان سرا بوستان روضه خلد            كنيزكان حريم حرمسراى حسين‌
چو ز ايران حرم، طايران سدره نشين     طواف كرب و بلا كرده بر هواى حسين‌
نه از خطاست كه بر مشك ناب طعنه زند            غبار غاليه‌آميز خاك پاى حسين‌
هزار تُكمه رومى بر اطلس شامى       قضا نهد كه بود ابره «1» قباى حسين‌
بدان اميد كه فيض عطاى او بنيد        سحاب قطره زنان از پىِ سخاى حسين‌


سحاب: قطره باران حسين: سربخشيد      عطاى ابر كجا و كجا عطاى حسين؟!
زبيم ورطه توفان نمى‌تواند رست    جز آن كه هست درين ورطه آشناى حسين‌
گداى حضرت او شو كه عاقبت روزى         به پادشاهى عقبى رسد گداى حسين‌
اگر رضاى خدا و رسول مى‌طلبى     متاب روى ارادت تو از رضاى حسين‌
مطيع راى تو رضوان بود اگر باشى     به اعتقاد چو رضوان مطيع راى حسين‌
ولايت دل خويشم از آن پسند آمد         كه شد ولايت او مسكن ولاى حسين‌
به باغ منقبت آل مصطفى، امروز       منم چو بلبل خوشخوان سخن سراى حسين‌

خموش (ابن حسام)؟! اين سخن نه لايق توست         ستايش تو كجا و كجا ثناى حسين؟!
هزار سال اگر از لامكان گذريابى             كجا رسيد توانى به كبرياى حسين‌
مُهيمنا! به دعايى كه خواند پيغمبر      كه ياد كرد درا و صفوت و صفاى حسين‌
به مادر و پدر اوى و جدّ اوى و بنيه         بدان برادر معصوم مجتباى حسين‌
كز آفتاب قيامت مرا پناهى ده         به زير سايه دامن كشِ لواى حسين «1»

باده  بده ساقيا ولي زخم غدير

باده  بده ساقيا ولي زخم غدير چنگ بزن مطربا ولي به ياد امير
تو نيز اي چرخ پير بيا زبالا به زير داد مسرت بده ساغر عشرت بگير
بلبل طبعم چنان قافيه پرداز شد كه زهره در آسمان به نغمه دمساز شد
محيط كون و مكان دايره ساز شد سرور روحانيان هو العلي الكبير
نسيم رحمت وزيد ، دهر كهن شد جوان نهال حكمت دميد پر ز گل ارغوان
مسند حشمت رسيد به خسرو خسروان حجاب ظلمت دريد زآفتاب منير
وادي خم غدير ، منطقه نور شد يا زكف عقل پير تجلي طور شد
يا كه بياني خطير ز سر مستور شد يا شده در يك سرير قران شاه و وزير
شاهد بزم ازل ، شمع دل جمع شد تا افق لم يزل روشن از آن جمع شد
ظلمت ديو و دغل ، ز پرتوش قمع شد چه شاه كيوان محل شد به فراز سرير
چون به سر دست شاه شير خدا شد بلند به تارك مهر و ماه ظل عنايت فكند
به شوكت فر و جاه به طالعي ارجمند شاه ولايت پناه به امر حق شد امير
مژده كه شد مير عشق وزير عقل نخست به همت پير عشق اساس وحدت درست
به آب شمشير عشق نقش دوييت بشست به زير زنجير عشق شير فلك شد اسير
فاتح اقليم جود ، به جاي خاتم نشست يا به سپهر وجود نير اعظم نشست
يا به محيط شهود ، مركز عالم نشست روي حسود عنود سياه شد همچو قير
صاحب ديوان عشق ، عرش خلافت گرفت مسند ايوان عشق زيب و شرافت گرفت
گلشن خندان عشق حسن و لطافت گرفت نغمه دستان عشق رفت به اوج اثير
جلوه به صد ناز كرد ليلي حسن قدم پرده ز رخ باز كرد بدر منير ظلم
نغمه گري ساز كرد معدن كل حكم يا سخن آغاز كرد عن اللطيف الخبير
به هر كه مولا منم ، علي است مولاي او نسخه اسما منم ، علي است طغراي او
سر معما منم ، علي است مجلاي او محيط انشا منم ، علي مدار و مدير
طور تجلي منم ، سينه سينا علي است سرانا الله منم ، آيت كبري علي است
دره بيضا منم ، لولولالا علي است شافع عقبي منم ، علي مشار و مشير
حلقه افلاك را سلسله جنبان علي است قاعده خاك را اساس و بنيان علي است
دفتر ادراك را طراز و عنوان علي است سيد لولاك را علي وزير و ظهير
دايره كن فكان ، مركز عزم علي است عرصه كون و مكان خطه رزم علي است
در حرم لا مكان خلوت بزم علي است روي زمين و زمان به نور او مستنير
قبله اهل قبول ، غره نيكوي اوست كعبه اهل وصول ، خاك سر كوي اوست
قوس صعود و نزول حلقه ابروي اوست نقد نفوس و عقول به بارگاهش حقير
طلعت زيباي او ظهور غيب مصون لعل گهرزاي او مصدر كاف است و نون
سر سويداي او منزه از چند و چون صورت و معناي او نگنجد اندر ضمير
يوسف كنعان عشق ، بنده رخسار اوست خضر بيابان عشق تشنه گفتار اوست
موسي عمران عشق طالب ديدار اوست كيست سليمان عشق بر در او يك فقير
اي به فروغ جمال ، آينه ذو الجلال مفتقر خوش مقال مانده به وصف تو لال
گرچه براق خيال در تو ندارد مجال ولي ز آب زلال تشنه بود ناگزير2

چون از افق برآید انوار صبح صادق

مدح امام جعفر صادق(ع)
چون از افق برآید انوار صبح صادق 
در پای سبزه بنشین با همدمی موافق 
شد موسم بهاران پر لاله کوهساران 
بستان پر از ریاحین صحرا پر از شقایق 
بلبل که در غم گل می کرد بی قراری 
شکر خدا که معشوق آمد بکام عاشق 
یکسو نشسته خسرو در بزمگاه شیرین 
یکسو نهاده عذرا سر در کنار وامق 
ابر بهار گسترد دیبای سبز بر باغ 
باد از شکوفه افکند بر روی آب قایق 
بر آستان معشوق تسلیم شو که آنجا 
صاحبدلان نهادند پا بر سر علایق 
زد بلبل سحرخیز فریاد شور انگیز 
کای مست خواب غفلت وی بنده منافق 
شد وقت آن که خوانند حمد و ثنای معبود 
شد گاه آنکه نالند در پیشگاه خالق 
از بوستان احمد بگذر که بلبل آنجا 
بر شاخ گل سراید وصف جمال صادق 
نور جمال صادق چون از افق برآمد 
شد صبح عالم آراش بر شام تیره فایق 
از شرق و غرب بگذشت نور فضائل او 
چون آفتاب علمش طالع شد از مشارق 
تن پیکر فضایل، جان گوهر معانی 
دل منبع عنایات، رخ مطلع شوارق 
همچون صدف ز دریا درّهای حکمت اندوخت 
چون گوهر وجودش شایسته بود و لایق 
بر پایه کمالش محکم اساس توحید 
از پر تو جمالش روشن دل خلایق 
خورشید برج ایمان، شمشاد باغ امکان 
گنجینه کمالات، سرچشمه حقایق 
هادی شوند یکسر، گر لحظه ای بتابد 
نور هدایت او بر جسمهای عایق 
بر لوح سینه اوست آیات حق هویدا 
وه وه عجب سوادی است با اصل خود مطابق 
افکار تابناکش روشن تر از کواکب 
اندیشه های پاکش خرم تر از حدائق 
آئین جعفری را بگزین که دردمندان 
درمان خویش جویند از این طبیب حاذق 
شاها (رسا) ندارد جز اشتیاق رویت 
بنمای رخ که خلقی است بر دیدن تو شایق 
در عرصه قیامت دست از تو برنداریم 
کاندر شفاعت تست ما را رجاء واثق

يا رب به ما تو قدرت ترك خطا بده

يا رب به ما تو قدرت ترك خطا بده

توفيق بندگى بدون ريا بده

از بحر بى كرانه الطاف خويشتن

بر آنچه لايقيم به ما اى خدا بده

از ما بگير كينه و كبر و حسد ولى

بر ما صفاى باطن و صدق و صفا بده

ما مجرم و تو مجرى ديوان كيفرى

حكم برائت گنه ما به ما بده

ما بنده ايم ذات تو بخشنده و رحيم

از خوان نعمتت نعمتى بر گدا بده

خون شد زهجر كربُ و بلا قلب شيعيان

بر دست ما تو تذكره كربلا بده

گويد به طعنه خصم كه مهديتان كجاست

 لطفى نما و مهدى ما را به ما بده

«ژوليده» عاشق است ولى عاشق حسين

يا رب مريض عشق و صفا را شفا بده

بسم الله الرّحمن الرّحیم     اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی كُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.     اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد و عجّل فرجهم     جهت سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام عصر صلوات    التماس دعا    دریافت کد از: ابزار وبلاگ

https://voca.ro/1kHOzuqYe6q0

بسم الله الرّحمن الرّحیم     اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی كُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.     اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد و عجّل فرجهم     جهت سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام عصر صلوات    التماس دعا    دریافت کد از: ابزار وبلاگ

https://t.me/lalazaresami