اعطای انگشتر
سیر راه راسـتان شــاه اژدر در خـــوش است
ذکــر اوصـــاف نفیس نفس پیغمبرخوش است
مـــدح گــویـم از ابـــر مــردِ شـهــیــرِ کــارزار
وصف گفتن از دلیر و فاتح خیبر خوش است
پــا نــــهم بر جــــاده بـــی انحــراف مسـتقیم
پیروی از بوالحسن مولای بحر و بر خوش است
عاجز از مدح اش بود نطق و بیان جن وانس
وصف ذاتـش در بـیان خــالق اکبر خوش است
خوانـده احمـد خویـش را شهر علوم و در علی
گشتن اندر شهر وارد بی گمان از درخوش است
إِنَّـــما در شـأن شـاه نــازل شــد هنـــگام رکــوع
ای گدا از دست شاه اعطای انگشتر خوش است
در هیــاهــوی هـــوای گــــــرم محــشـر سامـــعا
جرعه ای از دست مولا بــاده کـوثر خوش است